دور از آن در چند در هر دشت و در گرداندم


بخت برگردیده برگردد که برگرداندم

طالعی دارم که چرخ بی مروت همچو شمع


شام پیش از دیگر آگه از سحر گرداندم

آگهی در کارگاه مخملم خون می خورد


خواب پا برجاست صد پهلو اگر گرداندم

زهره ام از نام عشق آبست لیک اقبال شوق


می تواند کوه یاقوت جگر گرداندم

خاک هم گاهی به رنگ صبح گردی می کند


فقر می ترسم به استغنا سپر گرداندم

ای قناعت پا به دامن کش که چشم حرص دون


کاسه ای دارد مبادا دربه در گرداندم

هم به زیر پایم آب و دانه خرمن می کند


آنکه بیرون قفس بی بال و پر گرداندم

شیشه ها کردم تهی اما تنک ظرفی بجاست


بشکند دل تا خراباتی دگر گرداندم

از ضعیفی سوده می گردد چو شمع انگشت من


گر ورقهای شکست رنگ تر گرداندم

چیزی از ایثار می خواهم نیاز دوستان


تا مبادا این سلام خشک تر گرداندم

چون حنا بیدل ز گلزار عدم آورده ام


رنگ امیدی که پایش گرد سر گرداندم